به خورشید نگاه می کنم در حالی که می خواهد غروب کند، اما او لبخند نمی زند، انگار می داند که من امروز با دیدن یک فیلم چقدر گریستم، آنقدر که تمام صورتم پر از اشک بود، و دستانم که در تلاش بیهوده ای برای خشک کردن صورتم بودند، کاملا خیس شده بودند. به آسمان نگاه میکنم، با آنکه تنها چند تکه ی کوچک ابر در آسمان هست و آسمان رنگ آبی زیبایی دارد، اما او هم لبخند نمی زند، انگار میداند که من دیروز به حال سرنوشت شوم شخصیت اصلی یک کتاب چقدر غصه خوردم. این روزها آنقدر گریه کردم که چشمانم می سوزد. چطور دنیا ناگهان می تواند انقدر پست شود، چطور جهان در لایه ی ضخیمی از پلیدی و پلشتی فرو میرود، چطور آدم ها گاهی این قدر حقیر می شوند و دنیا. دنیا هنوز ادامه دارد، در جهان هر روز هزاران پلیدی تکرار می شود و نمی دانم که چرا و چگونه هنوز امیدواریم.!
+فیلم شبی که ماه کامل شد و کتاب دختری که رهایش کردی بود.
++تاحالا پای یه فیلم گریه کردی؟؟

چگونه این طور می شود؟

فیلم ,نمی ,چطور ,آسمان ,پلیدی ,یک ,نمی زند، ,زند، انگار ,که من ,لبخند نمی ,اما او

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رابطة الذخائر الإسلامیة تجهیزات آشپزخانه صنعتی اداره کتابخانه های عمومی شهرستان گلپایگان راهنما دستگاه پوز بازار بزرگ مبل کوروش .:. چادرم ؛ پرچم من .::. حمید موسی زاده پاراگراف مجله فناوری برتر خرید پیج اینستاگرام